زندگی را دیدم دیدم از پنجره ی عشق از احساس وجود از همان فاصله ی بود و نبود زندگی در نظرم رشد کرمی است به پروانه شدن خوردن از برگ درخت تا رسیدن به همان دوره ی سخت آخرین مرحله اش پیله نبود چونکه از خوردن و بستن برسد روزی سود لیک آرام گرفته است درون پیله تا زمانی که به امداد شکافد سینه مدت کوتاهی است که اسیر گور است بعد پروانه شدن هجر از او مهجورست مَثَل انسان هم به همان کرم و شقیر اش ماند بعد هر سختی و جان کندن و هجر نوبت آسانیست بودن و ماندن و پروانه شدن وارث اش انسانیست...
سیدحسن_حسینی_لیلابی